بر لبت بوسه ی سرخی بنشاندم گویی
صبح شیرین به تن خسته ی یلدا گشتم
نفست خورد به من، نفخه ای از سور آمد
به یخ و سردی و پاییز مسیحا گشتم
دست در دست تو و دل به تو بستم تا صبح
بعد از آن بحر به دل، با ید بیضا گشتم
پیچش موی تو چون تار و رخت چون خورشید
چنگ میزد دو لبت، مست تماشا گشتم
حسین شکرزاده
اسفند ماه 1392